نه تو می مانی
و نه اندوه
و نه هیچکس از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود .. قسم
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
بر تن خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه
نه
آیینه به تو خیره شده است
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت پر شد از
حسرت و اندوه چه حیف
بسته های فردا همه
ای کاش ای کاش
ظرف این لحظه ولیکن خالیست
ساحت سینه پذیرای
چه کس خواهد بود؟
غم که از راه رسید
در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقیست
تا خدا مانده به غم
وعده این خانه مده!!!
سلام بر تنهایی..
وب جالبی داری
موفق و شاد باشی
سلام
پدر و مادر هیچوقت به پر بچه هاشون نمیزنن
شما چیزی ازتون کمتر نیست ولی باید چیز هایی معقولی بخوان
در ضمن خوب نیست از پدر . مادرت که حامی تو هستتن ازشون بد بگی
بهتره که هدفهای خوبی انتخاب کنی و به اونها برسی
تو باید اول این نعمت هایی که خدا بهت داده رو نگه شون داری
اون خانوادت هستن
بعد با صبر به هدفات برس
نعمتی بالاتر ازپدر و مادر نیست و توژشیمن می شی یک روزی نه اونا
بهتره عاقل باشی و با تو کل به خدا به آرزوهات برسی
وبلاگ زیبایی داری ولی این نوشتت بدش کرده
به وبلاگم سر یزن خوشحال می شم
بای
قلمت و روان دل بر دست داری
چه زیباست