از روی آفتاب و ماه و ستارگان شرنده ام
از انس و جان شرنده ام
حتی از روی شیطان شرنده ام
که همه در کار خود استوارند
این سست عهد
ناپایدار
ز اشک دیده نوشتم هزار نامه برایت
مگر که نامه بیچارگان جواب ندارد
.
.
.
.
فزت و رب الکعبه
.
.
.
التماس دعا
شرمنده ام خدایا شرمنده ام
خاموش بود و تاریک اون که پر از صفا بود
پابند عهد بسته پیمانه وفا بود
کاغذ را خط خطی کرد با یک قلم پر از درد
از درد دل چه گوید
او مرد در شبی سرد
می خواست تا بگرید خالی شود نمی شد
انگار بغض می خواست جاری شود نمی شد
مردی که آرزو داشت
روزی ستاره می چید
حالا به جای امید فصل خزان و می دید
می خواست سوز عشق و ساز خوش ترانه
آهنگ باد وحشی رقص گل و جوانه
آهنگ تازه ای از احساس عاشقانه
جرمش بگوید
اما
سودش چه بود حالا
جز این که راز پنهان خواهد شد اشکارا
می خواست با کسی از راز دلش بگوید
اما کجاست یاری تا درد دل بجوید
حال تو حال من را
افسرده کرد و خسته
پرسیدم اسم او را
گفتند: دل شکسته