تنهایی

تنهایی

تنهایی

تنهایی

تنهایی

 

شبی مهتابی و روشن که از غمها تهی بودم   

تو را یا اندیشه ی شعر و خیال خود تراشیدم 

             

تو را در معبدها به دست خود خدا کردم 

 

به معبد ها خدایی کن که یکتایی 

 

ولی این را نمی دانی!!! 

 

اگر روزی دل یکتا پرست من 

 

ز خود خواهی به تنگ آید 

 

تو را با تیشه ی مهر افکنم بر خاک 

 

که تا هر کس مرا بیند 

 

بگوید :

 

وای... 

 

خدایش را به دست خود شکسته 

 

و هر شب بر شکست های قهر خویشتن می نشیند 

 

که تا شاید 

 

سحرگاهی بنا سازد خدایش را  !!!